هفت روز از پاییز گذشته بود که بهار زندگی من شروع شد. نمیدونم برگ ریزان پاییز بود که بهار زندگی من رو تحت تأثیر قرار داده بود یا نه؟ اما چیزی که از بهار زندگیم بیاد میارم، مثل پاییز دلگیره. روزای اول زندگیمو طبیعتاً خودم یادم نمیاد؛ ولی چیزی که برام تعریف کردن اینه که اعضای خانواده و فامیل‌هامون منو دوست داشتن. وقتی توی گهواره بودم نوار کاست قرآن برام میذاشتن و صدای قرائت قرآن بخشی از روز من رو پر میکرده. این قرآن شنیدن ها به اون منجر شد که از همون ابتدایی که حرف زدن رو یاد گرفتم، قرآن خوندن رو هم شروع کردم و بهمین خاطر در مرکز توجه دوستان و آشناهامون قرار گرفتم. دو سه ساله بودم که توی خونه‌مون تعمیرات ساختمونی داشتیم و من هم با این مصالح ساختمونی بازی میکردم. بعد مدتی ناراحتی گوارش پیدا کردم و مشخص شد که این ناراحتی گوارش من بخاطر ورود میکروبهای این مصالح ساختمونی به معده منه
ادامه در پست های آتی.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ایلام رپ گوگل 17 پله برقی کارشناسی ارشد برق مغز برتر | تندخوانی | افزایش حافظه | تمرکز |مطالعه صندلی راحت نشین ماهی های دریای کابل! مجله اینترنتی فروشگاه بانه bestexperience پژوهش سرای حاج محمد طلایی